اشعار

سرزمینِ تلخِ تنهایی

پلنگِ دردها، هردم ‌ببلعد استخوانم را

حامد تاتار

پلنگِ دردها، هردم ‌ببلعد استخوانم را

نهنگِ بی‌قراری‌ها، خورَد روح و روانم را

منم خاکستری تَه‌مانده، از آتش‌فشانِ عشق

به جز آتش، دگر چیزی نمی‌فهمد زبانم را

دگر من مرگ را بر زندگی، ارزنده می‌دانم

که در دست زمین دیدم، طناب آسمانم را

زمین را تا ابد بدرود گفتم، بعد از این یاران!

بپالید از ورای کرّه‌ی خاکی، نشانم را

دگر آهنگ خندیدن نخواهد داشت در صحرا

اگر بیند شقایق، خنده‌ی زخم نهانم را

دلم آتش‌فشانِ سرزمین تلخِ تنهایی‌ست

بهار من! بیا سرسبز کن، آتش‌فشانم را

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن