ع، حامد تاتار
آسمان گفتا که من بالاستم
منظرِ جانپرور و زیباستم
یکجهان اعجاز دارم در بغل
عالَمی از راز دارم در بغل
هست در آغوش من سیّارهها
بالداران و بسا مهوارهها
جلوهها دارد به بطنم کهکشان
هم نظام آفتابیِ جهان
ثابت و سیّار در کام من است
هریکی وابستهی دام من است
گر شهاب است و مریخ است و زحل
در فضای من زند طبل عمل
ای زمین! ای پایمال اینوآن
تو نزن حرفی ز هستی در جهان
هرچه داری تو، ز نوع کاینات
جمله را من میدهم آب حیات
چترِ خود گر دُور سازم از سرت
میشود چون کاه، کوهِ پیکرت
هرچه داری تو، به امّید من است
خاک تو محتاجِ خورشید من است
میوهات از من بگیرد رنگ و بو
لذّتی از من نماید جستجو
ای زمین طبلی ز سرداری نزن!
حرف آقایی و باداری نزن!
این منم تا حرف سرداری زنم
هرزمان طبلِ جهانداری زنم
آسمانم، آسمانی میکنم
پادشاهی و کلانی میکنم
جواب زمین:
از زمین برخاست آواز بلند
نه، غلط گفتی منم آن ارجمند
اشرف مخلوق از خاک من است
جلوهاش از جوهر پاک من است
زادگاه حضرت انسان منم
جلوهگاه جملهی خوبان منم
این بشر پروردهی خوان من است
هریکی ممنون احسان من است
انبیا را من به دل پرورده ام
فرش خود در پایشان گسترده ام
(فخر عالم) در دلم خوابیده است
نور او در هرکجا تابیده است
اولیا دارند، در قلبم خروش
با هزاران ناله و با جذبوجوش
پادشاهانی سترگی دیده ام
عالمانی بس بزرگی دیده ام
شاعرانم هرکدامی بیحساب
نور میبخشد به دلها چون کتاب
آب اندر دَور من پیچیده است
رونقی در کار من بخشیده است
هرکجا راهش دهم، گردد روان
خشکهها گردد، ز فیضش بوستان
باغها را جلوهی رنگین دهم
بر درختان میوهی شیرین دهم
تو به موج گل، شناور نیستی
جلوهگاه گنجوگوهر نیستی
آسمان! اصل مرا نشناختی
بر سرم تیغِ اهانت آختی
من نمیخواهم که طنّازی کنم
خودنماییها و تکتازی کنم
از تواضع گوهرم ارزنده شد
کوکب اقبال من تابنده شد
آسمانا! آسمانا! آسمان!
بشنو این حرف مرا با گوشِ جان
من ز استاد ازل دارم دلیل
سرکشیها هرچه را سازد ذلیل
سرکشان را من بسی بلعیده ام
فرش ظلمش را ز دنیا چیده ام
من زمینم، خاکساری میکنم
بر خدایم عذر و زاری میکنم
خاکم و عاری ز کبر و کینه ام
جوهری سرشار از آیینه ام
ادعای تو و من، بس نابجاست
هرچه ما داریم از آنِ خداست
…
توافقِ زمین و آسمان:
هردو باهم عاقبت یکجا شدند
معترف بر قدرت یکتا شدند
از تنازع دستها برداشتند
تخم الفت روی دلها کاشتند
گفت هردو: خودستایی باطل است
این عمل از کاینات غافل است
هست ربِ کلِ عالم آن خدا
آن خدای کارساز و کبریا
ما همه پروردهی خوانِ اوییم
بستهی الطاف و احسان اوییم
حامدا! از کبر و نخوت دور باش
از تواضع کوکب پرنور باش