فلسفه؛ معنای حیات و مقصود آن
فلسفه از آوانی که پدید آمد در هر حوزهای نقش بازی میکرد؛ حوزههایی که دین به خاطر آن نیز آمده بود و با این هم فلسفه در برابر دین در اینکه جایش را بگیرد ناکام شد.
مدثر
فلسفه از آوانی که پدید آمد در هر حوزهای نقش بازی میکرد؛ حوزههایی که دین به خاطر آن نیز آمده بود و با این هم فلسفه در برابر دین در اینکه جایش را بگیرد ناکام شد و در برابر مهمترین پرسشی که دین پاسخ آن را داد، حلّی پیشکش نتوانست: اینکه مقصود و هدف حیات چیست؟ و این پرسشی است که خودش خود را هربار برای انسان مُصرّانه مطرح میکند. چنانچه افلاطون میگوید: «انسان موجودی است که در جستجوی معنا و مقصود است». آلبیر کامو میگوید: «معنا و مقصود زندگی جدیترین مسأله است».
اما فلسفه؛ حتی فلسفۀ متکی به ایمان در ارایۀ پاسخ به این پرسش، شکست فاحش خوردهاست و این ناکامی نصیب آنانی نیز شدهاست که این توقع را از فلسفه داشتهاند؛ زیرا فاقدِ شیء آن را نمیبخشد و منبع شک، یقین بدست نمیدهد.
فلسفه یقین را نهادینه نمیسازد و نه هم پاسخی به مهمترین و جدیترین پرسشها ارایه میکند؛ بلکه دهها پرسش دیگری را بالای یک پرسش ایجاد میکند و صدها شک و شبهه را اضافه میکند تا اینکه برای یقین در نفس انسان، زمین سست و متزلزلی را که در آن چیزی ثابت نمیماند، فراهم میاورد. ناامیدی و شک حاصل فلسفه است.
هنتر مید میگوید: «فلسفهخوانانی که به پژوهش در فلسفه میپردازند با توقعات بزرگی که تازهکاران در فلسفه از آن دارند، مصاب به ناامیدی شدهاند. این ناکامان حتی متشکک بالای این باور شدهاند که: میشود پاسخی مهمی را از میان پاسخهایی که فلسفه تقدیم میکند، برگزید».
و از همین رو ویل دیورانت میگوید: «چه بسا که دین عمیقتر از فلسفه است!» و این حقیقتی است که واقع، خِرد و تجاربِ طمعکنندگانِ یقین از فلسفه، بر آن گواهی میدهند.حتی فلسفه در تقدیم پاسخ برای مهمترین مسألهای که خود را برای آن وقف کرده بود و آن موضوع قلبش شمرده میشود که عبارت از «وجود» است، نیز ناکام ماندهاست؛ چه برسد به معنا، غایت و هدف آن! ارسطو میگوید: «در گذشته هم چنین بود، حالا هم همینطور است و در آینده تا ابد هم سوال از وجود باقی خواهد بود و این پرسشی است که فلسفه بسوی آن روان است و پیدرپی در راه رسیدن به پاسخ آن ناکام میماند.» پس چگونه به معنا و مقصود آن برسد!
معنای وجود بعید است از اینکه فلسفه به وی برسد، پاسخ آن را برای انسان ارایه دهد؛ زیرا اساسات ضروری برای پاسخ را فاقد میباشد؛ هم از لحاظ مصدر و هم از لحاظ محتوا؛ جورج هارت میگوید: «معنا و مقصود حیات و چیستی مرگ صخرههایی اند که بسیاری فلاسفۀ سکولر در برابر شکست میخورند».
فلسفهای که برای رسیدن به حقایق اتکا بر عقل کرده و وحی را رد میکند، خود را در تنگنا قرار میدهد تا اینکه حیات انسان فاقد معنا و هدف گشته و مرگ وی ترس بلامبرور.
پس پرسش از انسان، وجود وی، معنا و هدف آن، پاسخ از این همه ممکن نمیباشد مگر در روشنایی دین و هر اندازه که دین پاک و خالی از تحریف باشد، پاسخ آن صحیحتر میباشد.