دوران پرآشوب فردوسی
زمانهای که فردوسی در آن میزیست، دورانی پرآشوب و مانند عصر ما ناآرام و متاثر از جنگ و ناامنی بود؛ چنانکه به قول آقای ندوشن (۱۳۴۹: ۵۳) در طول زندهگی فردوسی یکصد بار جنگ و درگیری در زادگاه او اتفاق افتاده است.
زمانهای که فردوسی در آن میزیست، دورانی پرآشوب و مانند عصر ما ناآرام و متاثر از جنگ و ناامنی بود؛ چنانکه به قول آقای ندوشن (۱۳۴۹: ۵۳) در طول زندهگی فردوسی یکصد بار جنگ و درگیری در زادگاه او اتفاق افتاده است.
فردوسی خود در زمانهای میزیسته که حکمرانان نام بلند خویش را در راه لشکرکشی و تاراج سرزمینهای دیگر و اسارت دیگران جستوجو میکردند. او از جنگ و ناآرامی نفرت دارد و جنگ را عامل بدبختی و عدم کارآفرینی جویندهگان میشمارد. او درباره بنیاد نهادن شاهنامه میگوید:
زمانه سرای پر از جنگ بود
به گویندهگان بر زمان تنگ بود (ج۱، ص۲۳)
این زمان پر از آشوب، زندهگی را بر فردوسی و همه مردم تنگ ساخته بود که فردوسی در شاهنامه خویش باربار از تنگدستی و فقری که دامنگیر او است، یاد میکند. ترس از فقر و جنگ پیوسته روح شاعر را میآزرده است. وقتی که جنگ است، فرهنگ و کار فرهنگی خریداری ندارد:
و دیگر که گنجم وفادار نیست
همین رنج را کس خریدار نیست (ج۱، ص۲۲)
دلیل این فقر و بدبختی چیست؟ او در سرایش شاهنامه خویش از دوستان فرهنگی خود توقع داشته است که او را در به سر رساندن شاهنامه یاری رسانند. در این حال، از دست دادن یگانه مربی و متکای او شاعر را بیپناه و بیچاره ساخته است:
بدین نامه چون دست کردم دراز
یکی مهتری بود گردنفراز
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشنروان
(ج۱، ص۲۳)
این مرد فرهنگپرور، در نظر داشته که فردوسی را حمایت کند:
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم به کس
همیداشتم چون یکی تازه سیب
که از باد نامد به من بر نهیب
به کیوان رسیدم ز خاک نژند
از آن نیکدل نامدار ارجمند
به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
کریمی بدو یافته زیب و فر
سراسر جهان پیش او خوار بود
جوانمرد بود و وفادار بود (همانجا)
این جوانمرد وفادار فرهنگی و دوست عزیز شاعر که حمایت از او را برعهده گرفته بود و او را برای به سر رساندن شاهنامه وعده داده بود، یکباره ناپدید شد:
چنان نامور گم شد از انجمن
چو در باغ سرو سهی از چمن
نه زو زنده بینم نه مرده نشان
به دست نهنگان مردمکشان
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه
گرفتار زو دل شده ناامید
نوان لرزلرزان به کردار بید (ج۱، ص۲۴)
در چنین وضعیتی، از فردوسی چه توقعی داریم؟ او جنگ را باید ستایش کند یا صلح را؟ روح شاعر آزرده است. وطنش در آتش جنگ میسوزد. جنگ همه هستوبودش را و همه متکاهایش را از او گرفته است. شاعری تنها و بیپشتوانه، مردی فقیر و تنگدست که حسرت یک لقمه نان در دلش چنگ میزند و به کسی که لقمه نانی دارد، رشک میبرد:
هوا پرخروش و زمین پر زجوش
خنک آنک دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نقل و جام نبید
سر گوسفندی تواند برید
مرا نیست فرخ مران را که هست
ببخشای بر مردم تنگدست (ج۶، ص۲۱۶)
شاعر با این وضعیت ناهنجار، در دورانی پر از جنگ و فساد چرا بنشیند و در ستایش از جنگ سخن بگوید! نه، فردوسی جنگ را شرح میکند و پیامد آنهمه جنگ و درگیری را میخواهد برای وطندارانش و برای آیندهگان گوشزد کند. او در پایان بیشتر داستانها برای خواننده شاهنامه هشدار میدهد که نتیجه جنگ، جز فقر و بربادی نیست.
دکتر محمدیونس طغیان