ادب

طنز:  مَچُم

... به بس شهری میان راکبین بگو مگوجریان داشت.

ن- فروتن

… به بس شهری میان راکبین بگو مگوجریان داشت.

-یکی می گفت:

ازبیکاری خسته شده ام، هیچ کار پیدا نمی شه، در خانه ازنق نق  مادر اولادا روز نداریم. امروز جنگ نان ده  هرخانه  مُد روز شده.  اگردرخانه لمیدی  فهرست طویل سیالی وشریکی برایت توصیه
می شود. مجبورازخانه فرارکنی. ورنه از بمباران کفیل  خانواده جان به سلامت نمی بری.   راکبین  همه  خندیدند.

-دیگری که قیافۀ جدی به خود گرفته بود ازسیمایش فهمیده می شد كه دردی  آزارش
می دهد،گفت:

بی انصافی دریوران هم ازحدگذشته اس هرکدام به دل خود کرایه را بلند می برند.  باآن كه  جادة   وظیفه، همانند روزگار پراز خم وپیچ است. توسط دو سه موتر ممكن به کارت برسی. پول نان خشك کودکان قد و نیم قدت را، موترداران داوطلبانه  ازجیبت، می ربایند.   راكبین هركدام   سرخودرا تکان داده  وزهرخندی ادامه داشت.

-دیگری كه ازسركچل اش شعاع برق می تابید،گفت:  باپیشرفت تکنالوژی هنر تملق«چاپلوسی» دررشد وتکامل قرارگرفته است. این نوع هنردراداره های دولتی مُدروزشده است. بانبود لیاقت وکفایت کاری و… وقتی نبض زمان به کامش می چرخدکه در راس اداره، تحولی پدیدآید. درچشم بهم زدن خودرا جامع الکمالات معرفی و سیروپودینه همکارانش را باسلیقۀ خود روی پای آقا می ریزد. تاكه ارابۀ اوقات را به کامش  بگرداند ولذت ببرد.  این که طشت رسوائیش چه وقت به زمین می افتد از آن بیمی ندارد، زیرا در تغییر سیما، مهارتی را درکف دست دارد. ازموجودیت چنین اشخاص همه در رنج اند.

هنوزحرف های وی چون دود دماغش درحال فوران بود، صدای دلخراشی همه رابه خودکشاند که صداکرد:

-اُوکَل !؟  ازکی شکایت داری؟

-دیگری که سرش چند تارمویی آویزان بود ونسیم خزان هرتارآنرا به نوازش گرفته بود، باعصبانیت صدازد:

کَل تُو، کَل بابیت، کَل اَمُو….

-میان این دوچنان ماجرا برپاشد که نصف موترطرف داریکی شد و نصف طرفدار دیگری.

یکی فرقش پاره شد و دیگری دهن پرخون، هرکدام به نوبه خود آسیب دیده، زدو خورد جریان داشت که موتر نزدماموریت پولیس توقف کرد.

-پولیس گفت: ماجرا چیست؟

– راکبین گفتند: مَچُم

-پولیس گفت: چراجنگ شدید؟

– راکبین گفتند: مَچُم

-پولیس گفت:  گپ چیست؟

– راکبین گفتند: مَچُم؟

پولیس گفت: همه بازداشت هستید.

راکبین گفتند: چرا؟

پولیس گفت: مَچُم؟

راکبین گفتند: تاچه وقت؟

پولیس گفت: مَچُم؟

پولیس راکبین رایکایک تلاشی وازپایدان موترپایین پرت
می کرد. مراکه بعدازبازرسی تیله داد به پایین پرت شوم. دستم را باتمام قوت به دستگیر چسپاندم پایان نه افتم،که ازخواب بیدار شدم. دیدم که هردو پایۀ صندلی دردستم ولحاف آن به دورافتیده
است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن