اجتماعی

سلامت اداره در گرو اراده سالم است

به روایت تاریخ ؛ اداره های دولتی در نظام های شاهی گذشته یک ضوابط و هیبت آمرانه در جامعه داشت، طوریکه مردم عام و توده های رعیت تا رسیدن به دروازه ولسوال باید چند روز برای قریه دار از کوه ها پشتاره های هیزم می آورد و یا در فصل تابستان علف درو می کرد تا روزیکه قریه دار جزیه و جریمه ای که از سرمایه دار و دهقان به یک نحوی گرفته بود به عنوان توشه قابل ملاحظه که بتواند چین های پیشانی ولسوال را اندکی باز نماید باخود گرفته نزد ولسوال می رفت و پس از چاپلوسی و تعریف وتمجید در ضمن از مشکل عارض نیز یاد آوری می شد. مگر اینکه رخداد های بزرگ مانند قتل و تجاوز، آنهم که جایگاه و موقف اجتماعی عامل حادثه، در سطح زندگی و موقف متضرر می بود ، آنگاه؛ روند رسیدگی به مشکل عارض یا متضرر متفاوت تر و جدی تر از امور عادی و ضرر های روزمره به دو شکل زیر صورت می گرفت:

قسمت نخست
مجاهد مستعین
اداره دولت درنظام شاهی
به روایت تاریخ ؛ اداره های دولتی در نظام های شاهی گذشته یک ضوابط و هیبت آمرانه در جامعه داشت، طوریکه مردم عام و توده های رعیت تا رسیدن به دروازه ولسوال باید چند روز برای قریه دار از کوه ها پشتاره های هیزم می آورد و یا در فصل تابستان علف درو می کرد تا روزیکه قریه دار جزیه و جریمه ای که از سرمایه دار و دهقان به یک نحوی گرفته بود به عنوان توشه قابل ملاحظه که بتواند چین های پیشانی ولسوال را اندکی باز نماید باخود گرفته نزد ولسوال می رفت و پس از چاپلوسی و تعریف وتمجید در ضمن از مشکل عارض نیز یاد آوری می شد. مگر اینکه رخداد های بزرگ مانند قتل و تجاوز، آنهم که جایگاه و موقف اجتماعی عامل حادثه، در سطح زندگی و موقف متضرر می بود ، آنگاه؛ روند رسیدگی به مشکل عارض یا متضرر متفاوت تر و جدی تر از امور عادی و ضرر های روزمره به دو شکل زیر صورت می گرفت:
اول: رسیدگی به دوسیه متهم و گرفتن حق مظلوم از ظالم چنان علنی، جدی و سریع توام با تبلیغات و دبدبه صورت می گرفت که جزا دادن مجرمین و دستگیری مظلومین اگر در ده سال یک مورد هم بوده است تا امروز محاسن سفیدان حکایت و روایت آن حادثه را از پدران خود به عنوان عصر برکت و خدمت دولت برای ما تعریف می کنند.
دوم: گاهی دامنه ای اتهام چنان وسیع و گسترده می شد که از یک حادثه هرکسی را که خلاف میل قریه دار و ولسوال پنداشته می شد به نحوی از انحاء شخص مورد نظر خود را شریک جرم تلقی می نمود و از یک حادثه ده ها تن سالهای سال بی پرسان در محبس انداخته می شد، حکایتی را درعصر زمام داری یکی از شاهان چنین نقل کرده اند:
در حادثه سرقت یک باب دوکان یک نفر سارق را دستگیر نمودند، متهم در جریان تحقیق تمام سرقت هایی که در طول عمر خود انجام داده اعتراف می نماید و شریک های جرمی اش را نیز نام می برد ، دنباله این حادثه وسیع میشود تا هرکسی که در تمام سرقت هایش شریک جرم بوده یکی یکی را پیدا می کنند و دستور گرفتاری میدهند، شاخ وبرگ این قصه را مجال گفتن نیست ، اما یک جزء این حادثه مصداق مضمون فعلی من است که ادعای خود را به آن مستند و استدلال کرده ، القصه ؛ متهم را زیاد زجر و مجازات می کنند تا اینکه هیچ گناهی را نمی گذارد تا به آن اعتراف نمی کند، بلاخره یک روز یکی از جرم هایی که در سن جوانی با یکی از همسایه ها یکجا انجام داده بود به یاد می آورد و اعتراف می نماید، شریک جرم ایام جوانی متهم را پیدا کرده به محبس انتقال میدهمد، سالهای چند می گذرد و متهمین حادثه یکی یکی رشوه میدهد یا جزای خود را می بیند از حبس رها میشود ، اما سید عاشق الله رفیق ایام کودکی و شریک ایام جوانی اش هشت سال بدون تحقیق در محبس می ماند، بلاخره در یکی از ایام عید برای زندانیان خبر و دستور میرسد تا اتاق و رخت های خواب خود را تمیز کنند که اعلیحضرت پادشاه کشور به دیدار زندانیان می آید، فردای روز قبل ازاینکه شاه بیاید مفتش یا کسی از صاحبان صلاحیت به عنوان تفتیش می آید، از زبان زندانیان خواست ها و گفتنی های شان را یاد داشت برداری می کند و در ضمن نحوۀ برخورد با شاه و چگونه سخن گفتن درمقابل آن را تعلیم میدهد و ازین قبیل …. هنگامیه نوبت میرسد به متهم مورد نظر حکایت ما، یک خشت پخته را که قبل از قبل در دست خود آماده نگهداشته بود با یک ضربه محکم ، مفتش را نقش زمین می سازد و تا سرباز های محافظتی مفتش را از چنگ محبوس نجات میدهد با خشت دست داشته اش چندین ضربه دیگر به سر و صورت مفتش حواله می کند، پس از سروصدا و لت وکوب زیاد ، مجرم را به عنوان مثال ولچک وزولانه زده با سروصورت پرخون در صحن زندان به نمایش می گذارد ، ساعاتی بعد ، شاه به دیدار زندانیان میرسد، علت صحنه نمایش را می پرسد ، مسئول زندان ماجرا را گزارش میدهد که بدون هیچ نوع حرکت و علت قبلی این شخص با خشت پخته جناب مفتش را لت وکوب نموده است، برای شاه این قصه جلب توجه می کند، خودش را نزدیک نموده از زندانی ، جویای علت می شود، شخص از فرط خنده وخوشی نمی تواند سخن بگوید و دقایق بعد که دست وپایش را باز می کند برای شاه می گوید که من هشت سال است بدون پرسان در محبس هستم اصلاً خودم و حتی قوماندان محبس نیز نمیداند که من چه وقت برای چه اینجا توقیف شده ام، دیروز خبر رسید که اعلی حضرت به دیدار مان قدم رنجه می فرماید برای اینکه قوماندان صاحب زندان ملامت نشود که چرا بیگناهی را در توقیف نگهداشته است خواستم جرمی را مرتکب شوم تا نشود خدا نکرده قوماندان زندان ملامت شود، ملت و رعیت از سابق و قدیم بدون جرم ملامت بوده و خدمتگار درگاه اعلیحضرت.
ادامه دارد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *