اجتماعی

   طنز  بگذار بمیرم

...  لرزۀ نابه هنگامی، کیسۀ بغلم را  تكان دادكه ازجاپریدم. دست خودرا فروبردم، چوچه تكنالوژی را اندكی گوشمالی دهم،  ناگهان پیامی برایم داد.

ن- فروتن

…  لرزۀ نابه هنگامی، کیسۀ بغلم را  تكان دادكه ازجاپریدم. دست خودرا فروبردم، چوچه تكنالوژی را اندكی گوشمالی دهم،  ناگهان پیامی برایم داد.

باشنیدن پیام تأسف كردم. پاهایم سستی نمود آهسته به چوكی لمیدم.  اندكی بعد، سری به بیمارستان زدم. باگرفتن سراغ  دوست خود، اورا در حالت اغمأ یافتم. در اثر تلاش تیم صحی حالش بهتر شد.

زمانی که چشمش به من افتاد، قطره های اشك، گونه هایش را به نوازش گرفت. از سوزدل آهی برآورده گفت:

دوست عزیز! تباه شدم، بربادشدم آبرویی برایم نماند. بگذار بمیرم و…!

درسیمایش یأس ونا امیدی موج می زد، دست خودرا به گونه هایش بردم، قطره های اشكش را پاك نمودم وبا دلجویی ازش پرسیدم:

-آیا می توانم كمكت نمایم؟

-«کاکاسلیم» كه درآتش اضطراب دست وپامی زد. حالش را برایم چنین  اظهارکرد:

-مامورم، روزگارم پراز مشقت است. شب وروز تلاش می كنم، اما رنج مفلسی، واگذارم نیست. ذهنم شب و روز دردریای متلاطم خیال شنا
می كند. بارفتن وظیفه پابه پایم می پیچد. روزگذشته که خواستم حاضری ام را به رسم سبیل داغ نمایم. باپرخاش مسئول حاضری مواجه شدم. صدایم بلند گردید  بدون وقفه نزد مقام احضارشدم.  نخستین باریست که باچنین حركاتی مواجه می شوم برایم هیجان آوربود. بعد از عرض حرمت به جناب عالی، درخواست جزای سنگین برای مسئول حاضری كردم!

-ندانستم كه همه برایم اشك تمساح می ریزند.

-درحالی كه مقام؛ خودرا بیطرف وانمود می کرد، گفت:

نظر به لزوم دید مقام اعلا…  اضافه بست شدی.

-حال توبگو  با یک درجن اولاد قدو نیم قد چه خاکی سرخودبادکه ک ک نم…..

-« کاکاسلیم » كه حرفهای ناتمامش قابل تفكیك نبود، خواست خودرا ازبستر به زیرانداخته با زندگی وداع بگوید.

– من كه ازجا پریدم تا اورا بغل نمایم، سرم به جایی خورد؛

از خواب بیدارشدم.

دیدم که نه بخاری بجای مانده نه نل،  همه جا دود و سیاهی بهم ریخته  است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *