اشعار

رقص مروارید

شفیق

نخستین بارشی برف زمستان

بیافشانیدگرد ازباغ وبستان

نگون شدخیل مروارید غلتان

بخندید بستری سبز گلستان

نوید زندگی افتاد برتن

بنفش ونرگس و سوری وریحان

زسوزقلب ملک داغ دارم

بگیرید ابرچون اشک غزالان

خوشا آندم نسیم رود باران

نوازد گیسوانی مرغزاران

حیات جاویدان بخشد به بستان

به رقص آید به گلشن عندلیبان

زمستان گربرقصد برف وباران

به وجدآید گلستان دربهاران

زهرفصلی که حاصل درمیان است

زمستان را همان آب است وباران

اگرفصل شتا ابراست گریان

بقیه همچوگل گردند خندان

امید لطف حق داریم چندان

که ابری رحمتش بارد فراوان

زسالی خشک وهم ازآفت جان

امان ده مردمم را پاک یزدان

فروتن را کجا جز توست پیمان

به دردی خویش جوید لطف درمان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن