عشقری مرد وارسته و پرهیزگار
اینکه عشقری کیست وچگونه زندگی کرد، زمانیکه حیدری وجودی در قید حیات بودند ویک تن از همنشینان عشقری بود من در مورد خصایل وسجایای عشقری پای صحبت های وی نشستم از زبان وجودی شنیدم که عشقری بینهایت ارادت مند ومخلص حضرت ابوالمعانی بیدل بود وهمینکه نام بیدل در میان می آمد از چشمان حضرت عشقری اشک سرازیر می شد وبه اشتیاق تمام می گفت: «در دنیا دیدار میرزا صاحب نصیبم نشد، اگر در عقبا به دیدارش نایل گردم.»
شاداب
اینکه عشقری کیست وچگونه زندگی کرد، زمانیکه حیدری وجودی در قید حیات بودند ویک تن از همنشینان عشقری بود من در مورد خصایل وسجایای عشقری پای صحبت های وی نشستم از زبان وجودی شنیدم که عشقری بینهایت ارادت مند ومخلص حضرت ابوالمعانی بیدل بود وهمینکه نام بیدل در میان می آمد از چشمان حضرت عشقری اشک سرازیر می شد وبه اشتیاق تمام می گفت: «در دنیا دیدار میرزا صاحب نصیبم نشد، اگر در عقبا به دیدارش نایل گردم.»
در کل عشقری مرد حلیم، خوش برخورد ومهربان بود.
عشقری صاحب در شهر کابل دیده به جهان گشود، نیاکانش حرفهی بازرگانی داشتند .
وی در کودکی پدر ،مادر وبرادر خود را از دست داد، آنچه که از پدر برایش مانده بود فروخت وبا یاران خویش خورد ومصرف کرد در کل به دنیا ومکنت آن پشت پا زد وفقر را برگزید.
پس از تنگدستی وبیچارگی ها در سرچوک کابل در غرفه تنگ وتاریک نصوار فروشی میکرد .
طوریکه میگوید:
ازگردش زمانه وادبار روز گار
سوداگر خریطه ی نصوار هم شدم
وبعد ها پیشه صحافی رابرگزید، دوستان وعلاقه مندان شعر وادب در دکانش رفت وآمد داشتند.
سخن از شعر بود واز سرایش.
حضرت عشقری از سن ۱۸ ساله گی به سرایش شعر پرداخت واولین سروده اش از نهایت سلاست وروانی در دلها چنگ زد وعلاقه مندان زیادی پیدا کرد»
طوریکه در بالا تذکار گردید، حیدری وجودی در لابلای صحبت های خود بامن گفت: دوشب قبل از ارتحال ملکوتی اش عشقری در خانه ی من مهمان بود وبرایم گفت حیدری وضعیت صحی من خوب نیست!» یک دستمال گل سیب که لبریز از نوشته ها وبعضی دیگر چیز ها بود پیش رویم گذاشت وگفت تمام دار وندار زندگیم همین است، پیش شما باشد و دوروز بعد باجهان فانی وداع کرد
حضرت عشقری تا آخر عمر خویش، ازدواج نکرد و معیشت خال دنیا را رد کرد.
ذال دنیا را چه خوش گفت عشقری
یک طلاق و دو طلاق وسه طلاق
حضرت عشقری با پشت پا زدن به دنیا وجاه وجلال اش وقناعت نفس، به اوج محبوبیت رسید، طوریکه ارادت مندان ومخلصان وی حاجت برآرش می پنداشتند.
زنده باشی یار من آیینه وارم ساختی
پارسا وصوفی وشب زنده دارم ساختی
تانبودم آشنایت ذره از من عار داشت
قطره یی بودم توبحر بیکرانم ساختی
پیر وبرنا این زمان آید دعا خواهد زمن
ازکمال حسن خود حاجت بر آرم ساختی
خام کار افتاده بودم سالها از تنبلی
چست وچالاکم نمودی پخته کارم ساختی
در این بخش از نگرش مان در باره حضرت عشقری صرف از پشت پا زدن وی بر دنیا ومکنت آن بود در نبشته های بعدی روی اینکه عشقری کیست؟ بحثی خواهیم داشت.
دنیاست خوب دنیا لیکن وفا ندارد
دارد چوبی وفایی یک آشنا ندارد
افتاده عشقری را بالای خاک دیدم
گفتم به این ادیبی یک بوریا ندارد