از بردگی فکری تا آزادی اندیشه
تاریخ گواه این رویداد است که همیشه ملتهای قوی بر اقوام ضعیف هجوم آورده ایشان را برده و غلام خود ساختهاند. اما هر زمان که آفتاب قوت قوم مستبد رو به زوال شده است، زنجیر غلامی قوم ضعیف نیز رو به گسلیدن گرفته است.
مولوی عبدالوهاب «سعادت»
قسمت نخست
تاریخ گواه این رویداد است که همیشه ملتهای قوی بر اقوام ضعیف هجوم آورده ایشان را برده و غلام خود ساختهاند. اما هر زمان که آفتاب قوت قوم مستبد رو به زوال شده است، زنجیر غلامی قوم ضعیف نیز رو به گسلیدن گرفته است.
در عصر حاضر قوتها بدون اینکه سرزمینهای قومی را فتح و غصب کنند، مردم ضعیف را برده و غلام خود میسازند.
این غلامی بدترین نوع بردگی است که حتی پس از شکستن و از بین رفتن قوم فاتح نیز این بردگی همانطور که بود ادامه پیدا میکند.
اگر دیده شود غلامی فکری به مراتب معیوب کنندهتر از غلامی جسمی و فزیکی است. چون واضح است؛ اگر ملتی آزادی اندیشه داشته باشد، هیچ گاهی شکست را نمیپذیرد.
برای آزادی با هر نوع سختی دستوپنجه نرم نموده تا فردای حریت شکیبایی اختیار مینمایند.
اگر قومی دچار وابستهگی فکری باشد، برای آزادی سعی و تلاش که هیچ حتی فکر آزادی در ذهنشان جولان نمیکند. ملتهایی که اسیر غلامی فکری شدند نه در ذهن خودشان کدام اندیشه دارند و نه حالات دنیا را با چشمهای شان میبینند، بلکه بادار و مولای شان کدام طرف که بخواهد ذهن و جسم شان را سوق میدهد در حالیکه ایشان اصلاً متوجه هم نمیشوند و حتی فکر میکنند که در آزادی مطلق به سر میبرند.
در تاریخ بیشتر از چهاردهصدسال اسلام، مسلمانان شاهد حالات و مصائب گوناگونی بودند. فتنه ارتداد که بعد از رحلت پیامبر ص به وجود آمد سخن کوچکی نبود، اگر هر دین و مذهبی بجای اسلام قرار داشت حالا نام و نشانش باقی نمیماند. اما از میدان این همه مشکلات و فتنهها مسلمانها سرخرو و خوشبخت بیرون آمدند.
پس از سرنگونی برجهای دو قلوی تجارتی نیویورک در 11 سپتامبر 2001، امریکا و ناتو گویا به بهانه از بین بردن تروریستها و القاعده در کشورهای اسلامی دست به اشغال و تجاوز زدند.
در افغانستان بهخاطر حضور اسامه بن لادن که گویا وی رهبر یک گروه تروریستی است و افغانستان پناهگاه امن تروریستان بینالمللی شده است، لشکرکشی نمودند. در حالی که افغانستان از سوی امیرالمومنین مرحوم ملامحمدعمر مجاهد (رح) رهبری میشد.
پس از یورش زمینی سرانجام امریکا با همکاری اتحادیه اروپا و ناتو، مهرههای اجیر داخلی و حملات هوایی خطرناک، موفق به اشغال کامل افغانستان شدند.
بر حسب نظریه پایان تاریخ، فوکویاما دانشمند امریکایی با اشغال افغانستان نوا و طبل تسخیر جهان نواخته شد.
تحلیلگران و متفکران از شکستناپذیری و سلطهگری بلامانع امریکا بر جهان سخن میگفتند. رسانههای جهان و منطقه به صورت مستقیم و غیر مستقیم پیروزی و سیطرهی مطلقالعنان امریکا بر جهان را گزارش و مخابره میکردند؛ یعنی پیروزی و بیرقیبشدن لیبرالیسم امریکایی در جهان را جشن گرفتند.
تبلیغ و ترویج این ایده که جهان امروز و آینده به صورت یکدست با ایدوئولوژی لیبرالیسم امریکایی مدیریت و رهبری خواهد شد،اما چنین نشد.
معادله تغییر کرد و تحلیلها، پیشبینیها و نظریهپردازیها باطل از آب درآمدند، خیالات کاذبانه در سطح خیال و رویا باقی ماند.
افکار نمرودی و غرورهای فرعونی شکسته شد و بدون تردید لشکر متجاوز و متوحش همچون لشکر ابرهه، نمرود و فرعون سرافگنده و شرمسار تاریخ گردید.
یقیناً پای برهنگان و شیران صحرا و بیابان، همچون عمرمختار برعکس دیدگاه متجاوزان و همراهان شان مسیر تاریخ را تغییر دادند.
مجاهدان جانبرکف و جاننثار امارتاسلامی با مجاهدت، شهادت و مبارزه بینظیرشان این درس و پیام را به جهان و اشغالگران رسانیدند که با سلطهطلبی، تجاوز و لشکرکشی به ساحت دیگران و تحلیلهای ناسنجیده و دور از واقعیت، لشکر بیرحم و ظالم خود را به چاه هلاکت و نابودی میاندازند. طوری که از سفرهی اشغال کشور ما چیزی جز ذلت، ناکامی، بدنامی، و خلق شرارت بر نداشتند.
سرانجام آخرین سرباز منحوس نیروهای اشغالگر در نهم سنبله 1400 ه ش، مجبور به ترک میهن عزیز ما گردید. در بیستسالی که امریکا قدم پلیدش را در این کشور نهاده بود، تهاجم فکری-فرهنگی اش بر ملت ما بیسابقه بود که حتی بعضیها، نعوذبالله آمریکا را خدای زمان میپنداشتند.
و چنان اندیشه مردم را غلام و برده خود ساخت که با گذشت نزدیک به دوسال از آمدن امارت و نظام اسلامی باز هم همان وابستگی غربی در اذهان مردم وجود دارد و منتظر برگشت دوباره غرب هستند.
ادامه دارد