اندیشههای عرفانی اقبال و کاربرد امروزی آن
اندیشهی عرفانی اقبال نشأتگرفته از آموزههای اسلام و هماهنگ با اوضاع کنونی جهان است. اقبال با مطالعهی منابع اصیل اسلامی، درک نیازهای مادی و معنوی بشر امروز، عبرتآموزی از تاریخ بشریت و تعمق و تدبر در اندیشههای فلسفی و عرفانی کهن و نو در صدد بازسازی اندیشههای دینی و عرفانی اسلام برآمد. وی برآن است که دیدگاههای سنتی عرفانی بدون توجه به مسایل و نیازهای معنوی و مادی بشر عصر جدید، هرگز پاسخگوی مسایل بشر امروز نیست. در اندیشهی اقبال حرکت و عشق نقش اساسی دارد؛ گویا عشق باعث حرکت است و حرکت همراه با عشق.
اندیشهی عرفانی اقبال نشأتگرفته از آموزههای اسلام و هماهنگ با اوضاع کنونی جهان است. اقبال با مطالعهی منابع اصیل اسلامی، درک نیازهای مادی و معنوی بشر امروز، عبرتآموزی از تاریخ بشریت و تعمق و تدبر در اندیشههای فلسفی و عرفانی کهن و نو در صدد بازسازی اندیشههای دینی و عرفانی اسلام برآمد. وی برآن است که دیدگاههای سنتی عرفانی بدون توجه به مسایل و نیازهای معنوی و مادی بشر عصر جدید، هرگز پاسخگوی مسایل بشر امروز نیست. در اندیشهی اقبال حرکت و عشق نقش اساسی دارد؛ گویا عشق باعث حرکت است و حرکت همراه با عشق. مکتب او مکتب پویایی است که در آن لحظه به لحظه سالک به سوی کمال مطلق سیر عروجی دارد. اما او هرگز به هدایت «شخصی» و «نجات خود» بسنده نمیکند. او خواستار تشکیل جامعهی موحدان، بدون در نظر گرفتن حد و مرزهای قراردادی است که در آن جامعه به سوی کمال مطلق سیر میکند. اینجا است که وی عرفان را که یک حرکت درونی است، با تشکیل جامعه که امری بیرونی است، هماهنگ میکند. در اندیشهی او هماهنگی دین و دنیا، قدرت و فقر، ماده و معنویت، درون و برون و رزم و بزم نه فقط امکانپذیر است؛ بلکه بسیار ضروری است. زهد واقعی در تسخیر جهان است، نه در ترک آن. به عبارت دیگر عرفان در جهانداری است، نه در جهان گذاری. در عرفان اقبال، «انسان» دارای جایگاه ویژهای است. جایگاه انسان در شعر و اندیشهی اقبال چنان رفیع است که انسان در مقابل خداوند خود را نمیبازد و هرگز نمیخواهد در ذات احدیت فانی بشود. بلکه انسانِ اقبال همیشه استقلال و خودی خود را نگه میدارد. چون انسان نیز رنگ و بوی خدایی دارد، صفات خدا مانند بیمثل و بینظیربودن را در انسان نیز میتوان مشاهده کرد.
علامه اقبال لاهوری، با تکیه بر نظام فکری خویش (حکمت خودی)، بر خرد شرقی مشرقزمین و مسلمانان تأکید میکند، خرد غربی و فلسفههای مادیگرا، انساندار و پوچانگارانهی آنان را به چالش میکشد. حکمت او آمیزهای از برهان، عرفان، قرآن، حدیث، عشق، درد، فطرت، خودآگاهی، بیداری و شور و حماسه است که نظر و عمل تعالیبخش را در بر میگیرد. اقبال عقلانیت حاکم بر دنیای غرب را در فن و خبر خلاصه میکند و آنرا خالی از نگاه و نظر و شهود میداند. او دستآورد فرهنگ و تمدن مغربزمین را عمران و آبادی خرد ابزاری و ویرانی دل میبیند.
اقبال لاهوری، شاعر بیدار دل و اندیشمند آگاه و توانای جامعهی بشری در جهان معاصر است. او را نمیتوان به یک قوم و ملیت خاص متعلق دانست؛ چرا که جهانبینی او به گونهای است که از او شخصیت جهانی، بهویژه مشرقزمینی ساخته است. پرداختن به همه آثار او، مجالی فراتر میطلبد که از گنجایش یک مقاله بسی بیشتر است. «اسرار خودی» بیانگر بخشی از نگاه عارفانهی او به انسان و جهان است. البته با بیان متفاوت از بیان عرفان متقدم فرهنگ اسلامی که متناسب با نیاز انسان و جامعهی معاصر او سروده شده است. «اقبال بنا بر جهانبینی دینی خویش انسان را موجودی بس عظیم و بزرگ و خلیفه و نایب خداوند در سرزمین و شرح (انی جاعل فی الارض خلیفه) میشناسد و برای خودِ انسان ارزش بسیار قایل است. وی معتقد است که در کارگاه آفرینش همهی موجودات به یکدیگر سود میدهند و سود میرسانند و انسان که سرفصل آفرینش و خلاصهی خلقت است نیز باید تابع این قانون کلی خلقت باشد. همهچیز را از خود میداند و رمز بزرگ توحید را در وحدت همین خودها میشناسد. وی در زمانهای زندهگی میکند که انسان غفلتزدهی مشرقزمین، هویت و ملیت خویش را گم کرده است و متأثر از سلطهی فرهنگی غرب، به هر گونه خواری و زبونی تن میدهد و حتا روشنفکران جامعه هم، از جایگاه و رسالت خویش بیخبر اند. اقبال میخواهد که ارزشهای والای این انسان مشرقزمینی را بر او بباوراند و او را از آنچه در پیرامونش میگذرد، با خبر سازد. نظریهی خودی اقبال میخواهد انسان را بیدار کند و متوجه خویشتن خود بسازد و به ارزشها و آرمانهای او تحقق بخشد. وی نجات و سربلندی انسان روزگارش را تنها از راه روشن و سعادتبخش عرفان اسلامی و شرقی میسر میداند و ابتدا با نگاه انتقادآمیز به آثار عرفانی گذشته و سرچشمههای این نوع نگرش، نقاط ضعف و قوت آنرا مورد بررسی قرار میدهد و آنچه را برای جامعه و مردم آن سودمند و رهاییبخش دانسته، با بیان ساده مطرح کرده است. وی در نامهای به نیکلسون میگوید: «انتقاد من از افلاطون به جانب آن مذاهب فلسفی متوجه است که ممات را مقصد و مطلوب غایی انسان شناسانده است، نه حیات را و از حال بزرگترین حایل راه زندهگی که هیولا و ماده باشد، غافل شده است و به جای آنکه ما را به مستهلککردن آن دستور دهد، تعلیم میدهد که از ماده بگریزیم.» اقبال میخواهد با تعالیم عرفانی، راه درست زندهگیکردن را به انسانها بیاموزد، او طرفدار عرفانی است که تنها آخرت انسانها را مورد تأیید قرار ندهد؛ بلکه سعادت دنیا و آخرت آنان را تأمین کند. عرفانی که انسان را به سربلندی و سروری سوق میدهد، نه عرفانی که خواری و ذلت و ستمپذیری را ترویج میکند. البته آنچه عارفان بزرگ گفتهاند، همه در راستای سعادت دنیا و آخرت انسانها است؛ ولی تنها کسانی میتوانند از سخنان آنان بهرهمند و سعادتمند شوند که رازآشنا باشند و به مقام والای عرفانی و شناخت اسرار الهی رسیده باشند. انسان معاصر که فقط با ظاهر عبارات سر و کار دارد و از اسرار معانی بلند آن چیزی در نمییابد، ممکن است با خواندن سخنان این مشایخ، دچار بدآموزی شود و به بیراهه بیفتد و از همین رو است که برخی به غلط، عرفان را مایهی بدبختی و عقبماندهگی مسلمانان و شرقیان میدانند. اقبال با بیان ساده و درخور فهم عامهی مردم، عرفان را به گونهای
مثبت و سازنده تفسیر کرده است و البته ظاهر کلام اقبال ممکن است که با کلام مشایخ گاهی بهکُلی متضاد بنماید؛ ولی در اصل و معنا تضاد و تناقضی وجود ندارد. اقبال میخواهد که اذهان را متوجه ارزشهای والای فرهنگی خودشان کند و به آنها بباوراند که در غرب خیری نیست و همانند غربیهاشدن جز ذلت و خواری نتیجهای ندارد و راز سربلندی آنان در توجه به خود است؛ اما در این هدف، او تنها است و کمتر کسی سخن او را در ک میکند.
او در روزگاری میخواهد ندای عرفان سر دهد که روشنفکران به شدت با عرفان و ارزشهای متعالی فرهنگ و ادب گذشتهی مشرقزمین مخالفت میورزند. کسانی به شاعران و عارفان میتازند و آثار آنان را مایهی بدآموزی و باعث خواری و سرشکستهگی مردم جامعه میدانند و مثنوی مولوی، آثار سعدی، حافظ و عارفان نامدار را مورد اهانت قرار میدهند. اقبال در زمانی میخواهد درس عرفان بدهد که روشنفکرانی نظیر آخوندزاده، آثار عرفانی از جمله مثنوی معنوی را خرافه میانگارد و عارفان بزرگ را به اتهام ایدهآلیست مطرود میشمارد: «در هنرشناسی نیز مانند تیوری فلسفه، مخالف و دشمن هر گونه خیالپردازی، پوچاندیشی و تجرید است و از رئالیسمی که از حقایق مورد قبول حواس انسان بحث میکند، دفاع مینماید.» این گونه اندیشهها را در مقالاتش دربارهی مولانا جلالالدین محمد بلخی، فردوسی، سنایی، نظامی، حافظ و دیگر شاعران میتوان دید. وقتی از مثنوی مولانای بلخ سخن میگوید، محدودیت بینش او را باز مینماید که آن «قراردادن اراده و اختیار بر وجود کل است». اعتقاد مولانا به فنا و شعار «موتوا قبل ان تموتوا» دلیل ایدهآلیسم او است. نشانهی دیگر محدودیت بینش وی این بود که میگفت روح انسان پس از مرگ سیر خواهد کرد. آخوندزاده با تحلیل این اندیشهها، نشان میدهد که در مثنوی مولانا اکثر مطالب به غیر از حکمت و افسانههای بامزه، مطالب کهنه و مندرس و بیمزه است. ملای رومی را نیز با دلایل علمی مینمایاند. سسترأیی مولانا جلالالدین بلخی دربارهی خرافهها، توجه آخوندزاده را به خود جلب کرده است. نگرش اقبال در اسرار خودی به این صورت است که وی آن بخش از تفکرات عرفانی را که شبههناک است و برای انسانهای عادی ممکن است که باعث کژاندیشی و انحراف شود، با بیانی روشن، به گونهای تعبیر کرده است که نه تنها بازدارنده نیست؛ بلکه پویا و موثر و برانگیزانده هست و باعث بیداری و هشیاری مخاطبان میشود. عرفان اقبال، نمونهی بارز و اعلای عرفانی است که میتواند در روزگار معاصر جنبهی کاربردی داشته باشد، به انسان هویت و شخصیت ببخشد، او را در باب تهاجم فرهنگی غرب مجهز سازد و در نهایت سربلندی و افتخار او را تضمین کند. اقبال میداند که همه جریانهای سیاسی غرب و عوامل به اصطلاح روشنفکرشان، سد راه او شده است و نمیگذارد که سخن او به گوش مخاطبان برسد. اما این را هم میداند که بالاخره روزی فرا خواهد رسید که جامعهی بشری به ندایش گوش فرا دهد و اندیشهی والایش را درک کند. اگر چه آن روز اقبال در قید حیات نباشد.
نتیجهی بحث اینکه افکار و اندیشههای اقبال و عرفانی که او پیروش بوده است به ما میآموزد که عرفان اسلامی و مشرقزمین میتواند کاربرد معاصر و امروزی نیز داشته باشد.
امروزه انسانهای این کرهی خاکی به همدلی، همدیگرپذیری، صلح، ابتکار و نوآوری، تلاش و داشتن تقوای سیاسی و اجتماعی و نوعدوستی و بالاتر از همه به معنای واقعی انسانبودن، نیاز دارند؛ آنچه که اقبال بارها و بارها به آن تاکید داشته است و همه را به وسیلهی عرفان و تصوف اسلامی میتوان در زندهگی امروزی عملی کرد.
منبعها
دکتر علی شریعتی، ما و اقبال.
علامه اقبال لاهوری، بال جبرییل که به کوشش استاد افسر رهبین اقبال چاپ یافته است.
مصطفی سعیدی