فرهنگی

عشقری مرد وارسته و پرهیزکار

به ادامه معرفی شخصیت عشقری و سجاهای وی اینک میپردازیم به شرح حال چیستی و چگونگی اشعار او در سبک ادبی که چه ویژگی هایی او را متمایز از دیگران میسازد.

شاداب

به ادامه معرفی شخصیت عشقری و سجاهای وی اینک میپردازیم به شرح حال چیستی و چگونگی اشعار او در سبک ادبی که چه ویژگی هایی او را متمایز از دیگران می‎سازد.

غلام نبی عشقری درسال 1271 خورشیدی در شهر کابل دیده به جهان گشود و در سال 1358 خورشیدی به سن 87 ساله گی با زندگی پدرود گفت و در آرمگاه شهدای صالحین شهر کابل به خاک سپرده شد.

پدر کلان حضرت عشقری از «ده بید سمرقند» به کابل مهاجرت کرده و در بارانه کابل مقیم شد چنانچه عشقری در مورد نام و جای بود و باش خویش فرموده:

شنو اول تو از نام و نشانم

که واقف گردی از شرح و بیانم

غلام نبی بود در اصل نامم

که در بارانه‌ی کابل مقامم

در جای دیگری می گوید:

شهرتم باشد اگر چه عشقری کابلی

از بخارای شریف آباد واجداد منست

آری! حضرت عشقری راه انسانیت را برگزید و از دنیا و مزایایش دوری کرد و با امکانات ناچیز خود ساخت و ترک زندگی مادی و ظواهر فریبنده آن گفت زیرا می دانست که دنیا متاع کس نخرو  چون: حباب روی آب است

عشقری در خورد سالی نزد ملای مسجد می رفت و کتب دینی را فرا گرفت چون جسم بزرگ و نیرومندی داشت ملا امام مسجد او را اشقر می گفت که به این نام آهسته آهسته معروف و مشهور گردید.

ولی عشقری در تمام اشعار و نوشته هایش تخلص خود را به «ع» «عشقری» می نویسد. این شاعر آزاده و وارسته که فرد خود ساخته یی بود که در آغاز تأسیس معارف نوین افغانستان چندی به آموزگاری پرداخت و سپس به وظیفه صحافی رو آورد او در پاس داری از شیوه های شعر کلاسیک در به کار گیری واژگان روزمره در شعرهایش نیز استاد بود چنان که درمیان شاعران در یک سده اخیر، کسی رانمی توان همتای او دانست.

عشقری شاعر درس آموخته نبوده اما بنابه استعداد فطری و طبع خدا دادی که داشت اشعار روان و زیبا سروده است طوری که خودی می گوید :

عشقری از روی علم و فن نمی سازد غزل

اینقدر مضمون نوطبع خدا داد آورد

عشقری به زبان عامیانه و سلیس شعر سروده که به همین سبب درمیان مردم از شهرت و محبوبیت برخورد دار است سخن شناسان چیره دست به مقام بلند شعری و ادبی اش اعتراف کرده اند، او مضامین بکر و تازه را مطابق ذوق خوانندگان در اشعار خود عرضه کرده است.

از او دوکتاب «از خاک تا افلاک عشق» در سال 1364 در پشاور و کلیات وی در سال 1377 در فلات ایران به نشر رسیده است.

کس نشد پیدا که در بزمت مرا یاد آورد

مشت خاکم را مگر بر در گهت باد آورد

یک رفیق دستگیری در جهان پیدا نشد

تا به پای قصر شیرین نعش فرهاد آورد

در دل خوبان نمی بخشد اثر آیا چرا

سنگ را آه و فغان من به فریاد آورد

آرزوی مرغ دل زین شیوه حیرانم که چیست

تیر خون آلود خود در نزد صیاد آورد

در صف عشاق میبالد دل ناشاد من

گر به دشنامی طلب لعلت مرایاد آورد

دل کند لخت جگر نذزلقای گلرخان

همچو آن طفلی که حلوا نزد استاد آورد

باشد آن روزی که آن شوخ فراموش کارمن

یاد از حال من غمگین ناشاد آورد

کیست تا از روی غمخواری درین دشت جنون

بهردست و پای من زنجیر و فولاد آورد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن